سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 88 بهمن 16 :: 11:54 صبح ::  نویسنده : مطالب وبلاگ های پارسی بلاگ

 


حکایت


با سلام حضور دوستان عزیز


یک حکایت جالب از کتاب چهارمقاله نظامی عروضی پیدا کردم که امیدوارم مورد استفاده قرار بگیره:


 


 «در عهد ملکشاه و بعضی از عهد سنجر، فیلسوفی بود به هرات، او را ادیب اسماعیل گفتندی. مردی سخت بزرگ و فاضل و کامل، اما اسباب او و معاش او از دخل طبیبی بودی. و او را از جنس معالجات نادره[21] بسیار بود. وقتی به بازار کشتاران[22] برمی‌گذشت، قصابی گوسفندی را سلخ می‌کرد،[23] و گاه‌گاه دست در شکم گوسفند کردی و پیه گرم بیرون کردی و همی خورد. خواجه اسماعیل چون آن حالت بدید، در برابر او بقالی را گفت که «اگر وقتی این قصاب بمرد، پیش از آنکه او را به گور کنند مرا خبر کن!» بقال گفت: «سپاس دارم».


چون این حدیث را ماهی پنج شش برآمد،[24] یکی روز بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد به مفاجة،[25] بی‌هیچ علت و بیماری که کشید، و این بقال به تعزیت شد. خَلقی دیده جامه دریده، و جماعتی در حسرت او همی سوختند که جوان بود و فرزندان خُرد داشت.


پس آن بقال را سخن خواجه اسماعیل یاد آمد، بدوید و وی را خبر کرد. خواجه اسماعیل پس عصا برگرفت و بدان سرای شد، و چادر از روی مرده برداشت و نبض او در دست بگرفت و یکی را فرمود تا عصا بر پشت پای او همی زد. پس از ساعتی وی را گفت: «بسنده است.» پس علاج سکته آغاز کرد، و روز سوم مرده برخاست و اگرچه مفلوج شد، سال‌ها بزیست. پس از آن مردمان عجب داشتند، و آن بزرگ از پیش دیده بود که او را سکته خواهد بود».[26]







[21] . نادره: کمیاب.


[22] . کشتاران: کشتارگاه.


[23] . سلخ می‌کرد: پوست می‌کند.


[24] . ماهی پنج شش برآمد: پنج شش ماه گذشت.


[25] . به مفاجاة: به مرگ ناگهانی.


[26] . چهار مقاله، صص 132 و 133.


منبع:


http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=6375&id=71218




موضوع مطلب :



آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
درباره وبلاگ

نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



فروش بک لینک